پارت نهم

زمان ارسال : ۱۶۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

حمیده تیپ زده و آرایش کرده مهناز خانم را بوسید و با عباس و مجتبی سلام و احوالپرسی کرد. عباس در حال نگریستن به چشمان آبی و خندان حمیده بود. سر و سنگین گفت:

ـ خوش اومدین!

حمیده تشکر کرد. دایی نصرت حمیده را گذاشت و رفت و همگی تنها ماندند. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید